الكتاب: تركيب، داده ها، و اصطلاحات
ترجمه: مجد الدين كيواني (1)
چكيده:
الكتاب يكي از قديم ترين كتابها در جهان اسلام و اثري كاملاً اصيل و ابتكاري است، و به رغم ادّعاهاي رقيبان هيچ سندي كه دالّ بر وجود آثاري مقدّم بر الكتاب باشد، در دست نيست. (2) سيبويه اين اثر را به گونه اي آگاهانه به عنوان يك اثر ادبي كامل تأليف كرده است، و انسجام متن و نظم محتواي كتاب خود شاهد روشي به دقّت حساب شده و سخت ساختارمند در اين كتاب است.سيبويه به عنوان زبان شناس، منابع اطّلاعاتي تأليف خود را از اعراب بيابان نشين به دست آورده، و افزون بر اين، از زبان شعر، زبان قرآن، احاديث پيامبر، ضرب المثل، كلمات و جملات برساخته سود جسته، و در اين ميان از كاربرد اصطلاحات فنّي نيز غفلت نورزيده است.
الكتاب، نسخه هاي خطّي، منابع اطّلاعات، اصطلاحات.
الكتاب حتّي به اعتبار حجمش بسيار ممتاز است: كاري شامل 900 صفحه بر حسب ويرايشهاي چاپيِ آن در قرن نوزدهم، و يك سر و گردن برتر از آثار ادبي هم زمان خود؛ حيرت انگيزتر آنكه اين كتاب در دوراني به صورت اثري كامل پديدار مي شود كه به زحمت آثار ديگري وجود دارد كه با آن مقايسه شود يا از آن الگو بگيرد. در واقع، الكتاب يكي از قديم ترين كتابها در جهان اسلام است و زندگي نامه نويسان اتّفاق نظر دارند كه آن اثري كاملاً اصيل و ابتكاري است.
الكتاب، از آنجا كه بي سابقه است، فاقد بيشتر ويژگيهايي از يك « رساله » است كه در سنّت دانش پژوهيِ متأخّرتر معمول گرديد. اصلاً مقدّمه اي ندارد: از دعاهاي متعارف، خفض جناح و خود كوچك شمردنهاي مرسوم مؤلّفان، بيان مقصود، و ذكر اهمّ مطالب در آن خبري نيست؛ و شايد مهم تر از همه در سنّت اسلامي، هيچ فهرست اجازاتي كه مرجعيت مؤلّف مستند بدان باشد در الكتاب ديده نمي شود. بي گمان نوعي درآمد نظري در اين اثر وجود دارد ( نك: « رساله » پايين تر )، منتها خواننده بدون هيچ مطلبي مقدّماتي يك راست به داخل چنين درآمدي، به اصطلاح، پرتاب مي شود. خاتمه اي نيز در كار نيست؛ در حقيقت، الكتاب با مقداري ملاحظات متفرقه در باب برخي گونه هاي لهجاتي به طور تقريباً ناگهاني پايان مي يابد، به طوري كه ما مي مانيم و اين پرسش كه آيا سيبويه قصد افزودن چيز ديگري را نداشته، و آيا پيش از آنكه كتاب را ويرايشي نهايي كند نمرده است ؟
خلاقيت صوري الكتابب با خلاقيت محتوايي آن مطابقت دارد. هرچند كه سيبويه از پيشينيان و معلّمان خود به كرّات نام مي برد، ولي هيچ گاه ذكري از عناوين كتابهاي ديگر نمي كند يا نشانه اي از اينكه با نوشته هاي ديگر در موضوع دستور زبان آشنايي داشته، به ما نمي دهد. تنها « متن » واقعي كه نامي از آن مي برد مصحف قرآن است، ولي اين نوع كاملاً متفاوتي از سند است.
به رغم ادّعاهاي رقباي سيبويه، هيچ سند ملموسي دالّ بر وجود آثاري مقدّم بر الكتاب در دست نيست. اين اتّهام علماي كوفي را كه الكتاب صرفاً تأليفي است مبتني بر دو كتاب قديم ترِ الكامل و الجامع، از عيسي بن عمر ( د:149ه ق. )، هيچ يك از آثار باقي مانده با چنين عناويني تأييد نمي كند؛ (3) اقوال قابل اثباتي نيز از اين دو اثر نقل نشده است.
ايراد ديگر بر اصالت داشتن تأليف سيبويه باز از طرف منابع كوفي است كه سعي مي كنند آن را با اين ادّعا تضعيف كنند كه نظرات اصلي در الكتاب همه از خليل [ بن احمد فراهيدي ] است و سيبويه كاري بيش از تنظيم آن نظرات به ياري چهل و دو همكار انجام نداده است. اين قصه در صورتي بسيار مورد تأييد مي بود كه نام يكي از اين همكاران ادّعايي به دست داده مي شد، يا اگر اصلاً در بصره و كوفه ي آن زمان تعداد چهل و دو نفر وجود مي داشت كه قادر با اين حدّ از تحليلهاي دستوري باشند ؟
سرانجام، اخيراً چنين گفته شده كه پاي مدّعيِ كوفي ديگري در ميان است كه افتخار مي كند منبع الهام سيبويه بوده، يعني رؤاسي ( كه در دوران خلافت الرشيد، 170-193ه.ق، مي زيست )؛ وي مؤلّف اثري است با عنوان فيصل كه نقل قولهايي چند از آن برجاي مانده، اما چيزي در الكتاب كه اين فرضيه را تأييد كند ديده نمي شود.
زندگي نامه نويسان، بجز آنهايي كه تعصّبي نسبت به كوفيها دارند، به طيب خاطر سيبويه را به عنوان تنها مؤلّف « قرآنِ دستور زبان » مي پذيرند، ضمن اينكه بر دين او نسبت به خليل و ديگران كاملاً واقف اند. به هر حال بر سرِ لقب « امام النحويين » او نمي توان جدّاً جرّ و بحث كرد.
تركيب و اجزاء متن الكتاب
از گزارشهايي كه در اختيار ماست مي توان استنباط كرد كه سيبويه الكتاب را آگاهانه به عنوان يك اثر ادبي كامل تأليف كرد، و نه صرفاً به صورت يادداشتهايي كه تدريجاً براي مجلس درس، يا به عنوان شرحي اجمالي از تدريس خود تهيه كرده باشد. در واقع، بيشتر محتمل است كه او اصلاً به شيوه اي منظّم و مطابق برنامه اي خاص تدريس نكرد. نگارش كتاب ظاهراً پس از مرگ خليل ( كه معلوم نيست چه وقت بوده !) اتّفاق افتاده است.ما اين را مديون اخفش ( د:215 ه ق. ) هستيم كه نسخه اي از الكتاب محفوظ ماند و تا اساس تمامي نسخ خطي و ويرايشهايي كه امروز داريم قرار گيرد. اخفش مي گفت معمول سيبويه اين بود كه براي هر مطلبي كه مي نوشت نظر او را جويا مي شد، و اين مي رساند كه سيبويه مي خواست نسبت به تهيه ي دست نويسي دقيق اطمينان حاصل كند. اينجا مشكلي پيدا مي كنيم با اصطلاح « يا فَتي » و آن اينكه وقتي سيبويه به وضوح كسي را مخاطب قرار مي دهد، گهگاه اين عبارت را به كار مي برد: اگر مخاطب اخفش باشد، كمي نامناسب به نظر مي رسد، زيرا او تا حدّي مسنّ تر از سيبويه بود، و حتي ممكن است كه اين خود اخفش است كه اينجا سخن مي گويد چه، او حتماً از متن الكتاب در تدريس خود استفاده مي كرد. او دوست داشت افتخار كند كه پس از كار كردن با سيبويه روي الكتاب عالم تر از او شد، و اين چيزي بود كه سيبويه خود از سرِ فروتني بدان اعتراف مي كرد. اخفش البته حق دارد كه به موفقيت خود ببالد، اما غرور او چنان بود كه شاگردان او، جَرمي و مازِني نگران شدند كه مبادا او تأليف الكتاب را به ناحق به خود منسوب كند، بنابراين پاي فشردند كه او را در ويرايش و اصلاح كتاب كمك كنند.
كوتاه زماني پس از مرگ سيبويه در حدود 180ه ق. اخفش شروع كرد به نقل مطالب الكتاب و تدريس آن مخصوصاً به با نفوذترينِ شاگردانش جرمي و مازني، استادان مُبرّد و چهره ي كمتر شناخته شده، ابن هاني. بايد در حدود همين زمان بوده باشد كه از يونس درخواست شد كه اصالت نسخه اي از الكتاب را كه شامل نزديك به 1000 صفحه بود تأييد كند، و بدين ترتيب مُهر تصويب و رسميت بر آن نهاد. اندازه ي كتاب با نسخ خطي موجود كاملاً مطابقت دارد، و نياز به تأييد و تصديق شخص يونس نيز همخواني دارد با وضعيت رشد نيافته ي دانش پژوهي اسلامي در زماني كه رسم اجازه، يعني دادن جواز رسمي براي نقل دانسته هاي استاد به شاگرد، هنوز معمول نشده بود. به يك معنا، اين لحظه اي بود كه الكتاب، كه تا آن زمان يك متن مستند خصوصي به شمار مي رفت، به تعبيري، كاملاً « نشر يافت »، و از آنجا كه يونس در 183ه ق. درگذشت، مي توانيم اين سال را به عنوان تاريخ تقريبي براي يك چنان رويداد اساسي به شمار آورد.
انسجام متن
به رغم شأن ادبي، منتها كم زرق و برقِ الكتاب، اين اثر دو مشخّصه ي ساختاري دارد كه نمي تواند عميقاً تأثيرگذار نباشد:اوّل وقوف صريح مؤلّف به اين است كه تأليف او واقعاً يك « كتاب » است. او چند بار از كار خود با اشاراتي از اين قبيل ياد مي كند: « اين مطلب در شروع كتاب توضيح داده شده است »، و « بعداً به اين موضوع در كتاب حاضر برخواهيد خورد ».
مشخّصه ي دوم شمار ارجاعاتي است كه سيبويه در اينجا و آنجاي متن به خود مي دهد: « ما اين را بعداً شرح خواهيم داد »؛ « اين نكته پيش تر توضيح داده شده است »؛ « اين مطلب را بعداً متوجّه خواهي شد »، كه گاه چنين توضيحي چندين صفحه بعدتر آمده است، مثلِ وقتي كه موضوعي را در جايي ذكر مي كند كه: « فوقاً توضيح داده شده، ولي اكنون در اينجا كمي بيشتر درباره ي آن مي نويسم »؛ اشاره ي او در اينجا به بخشي حدود 330 تا 350 صفحه ي چاپي از الكتاب- بسته به چاپ آن- است كه قبلاً آورده است. باز در جايي ديگر، مؤلّف نخست فهرستي از حروف استثنا ذكر مي كند و سپس مي گويد: « اكنون،إن شاء الله حالات اين حروف را يك به يك شرح خواهم داد »، و اين هفده فصل بعدي را در برمي گيرد. اشارات هر از گاهي به « فصل » يا بخش فرعي مؤيّد آن است كه سيبويه همواره كلّ طرح كتاب را در ذهن داشته است: « ما كلمات مصدّر به پيشوند " م " را همراه با مثالهايي در بخشهاي پيشين توضيح داده ايم ». نوعاً در جلد دوم، مرور كوتاهي بر بسياري از موضوعات آواشناختي وجود دارد كه مؤلّف نهايتاً حدود 250 صفحه بعدتر به آن مي پردازد.
مع ذلك، ذكر گاه به گاه از بسته هاي چند ورقي (كُرّاسه ) مسأله ي ديگري را پيش مي آورد؛ زيرا بعيد مي نمايد كه سيبويه به كتاب خود از منظر يك كاتب مي انديشيده است. موضوع كرّاسه بيشتر به يك دستكاري، احتمالاً از جانب خودِ اخفش، مي نمايد؛ همين طور است ذكر « كتابت كردن » كه يقيناً بيشتر مناسب يك كاتب است تا مؤلّفي كه چيزي را املا مي كند. شايد از همين مقوله است تك اشاره ي وي به « كتاب الفعل » كه غير از اين مورد سيبويه از آن براي اشاره به قسمتهاي فرعي تر كتاب استفاده نمي كند.
اين نيز بسيار معلوم است كه نسخ خطي اغلب شامل مقدار زيادي حواشي و اظهار نظر است كه بعضي از آنها به طرز اجتناب ناپذيري راه خود را به درون متن كتاب پيدا كرده اند. چنين مسائل مربوط به متن كتاب را نمي توان به آساني حل كرد، و لذا براي مقصود فعلي، بايد فرض را بر اين گذاشت كه چاپهاي مختلف اين كتاب و نسخ خطي كه اساس آن چاپها هستند دربردارنده ي چيزي است نزديك به آنچه قصد سيبويه از الكتاب بوده است. كار بيرون كشيدن مطالب نامربوط و غير اصيل بهتر است به زماني موكول شود كه براي مقابله ي نسخ خطي متعدد و بازشناسي حواشي و ديگر مطالب اضافه شده، فناوي لازم را در اختيار داشته باشيم.
نسخه هاي خطّي
محل نگهداري و مشخّصات هفتاد و هشت نسخه ي دستنويس از الكتاب داده شده است، نسخي كه نه همه ي آنها كامل اند و نه يقيناً تماميشان خيلي قديمي، يا به لحاظ متن حائز اهميت؛ مطمئناً نسخه هاي ديگري وجود دارد كه منتظرند كسي آنها را پيدا كند. اين نسخ خطي در اينجا به تفصيل بررسي نخواهند شد: در عوض بايد به كار بسيار مهم هومبر (4) مراجعه شود.كهن ترين نسخه ي موجود پاره اي از الكتاب مؤرّخ 351 ه ق. است و تاريخ قديم ترين نسخه ي كاملي كه از آن داريم به 588 ه ق. برمي گردد؛ تعجّب در اين است كه، به قول هومبر، ويرايشهاي چاپي الكتاب نهايتاً مبتني است بر يك نسخه ي خطّي از قرن دوازدهم هجري،صرفاً به خاطر آنكه اين نسخه بي زحمت ترينِ همه ي نسخه بوده: نسخه اي مربوط به هزار سال پس از مرگ سيبويه و پانصد سال بعد از قديم ترين نسخه ي كامل موجود. اين نسخ، و نيز شرحهاي چاپ شده بر الكتاب در بخش كتاب شناسيِ متن حاضر به اجمال وصف خواهد شد؛ (5) در اينجا تنها به ويژگيهاي كلّي سنّت نسخ خطّي خواهيم پرداخت.
داستان نسخه هاي خطّي بيانگر ارزشها و اشتغالات حوزه ي دانش پژوهي اسلامي در زمانهايي است كه علم به حدّي حالت حرفه اي پيدا كرده بود كه صدور اجازه براي نقل كتابهاي مهم نه تنها آبرو و حيثيت مي آورد، بلكه منبع درآمد بود. اتّفاق جالبي را نقل مي كنند كه دانشمندي از قرن سوم نسخه ي كاملي از الكتاب را با فريبكاري به دست مي آورد، بدين صورت كه جزوه جزوه آن را به عاريت مي گيرد و تدريجاً استنساخ مي كند. وقتي رقيب حرفه اي وي از ماجرا خبر مي شود، نسخه بردارِ متقلّب به زندان مي افتد. از اين مهم تر آنكه، معروف است كه تني چند از محقّقان صاحب تعدادي نسخه از الكتاب بودند كه آنها را به شيوه اي منتقدانه با هم مقايسه كردند. احتمالاً در زمان نحويِ بسيار سرشناس كوفي، ثعلب (6) ( د:291ه ق. )، اين اختلاف نسخ آغاز شده بود، زيرا او با لحن تحقيرآميزي از خطاهاي فنّي سيبويه « در چندين نسخه » سخن مي گويد، اما از اين اظهارنظر وي بوي خباثت بر مي آيد، چه، خصومت وي نسبت به سيبويه حدّ و مرزي نمي شناخت.
جالب تر از اين حتي وجود دو سنّت مستقلّي است كه نسخ خطّي دنبال كرده اند، و اين منعكس كننده ي تقسيم فرهنگي عمده ي دنياي اسلام به شاخه ي شرقي ( مصري، سوري، عراقي ) و شاخه ي غربي ( اندلسي ) است. اوّلي مربوط مي شد به زمخشري ( د:538 ه ق. ) چون مشهورترين نحوي « شرقي » بود كه نسخه اي از [ الكتاب ] را در تملّك داشت. حال آنكه شاخه ي ديگر تداعي كننده ي نام رَباحي ( د:358 ه ق. ) است: نحوداني « غربي » كه به هنگام بازگشت بدان سو نسخه اي از كتاب را به اندلس برد كه نهايتاً به صورت كتاب معيار درآمد و جايگزين كتابهاي ديگري شد كه آن زمان متداول بودند. جالب است كه اين نسخه هاي خطّي دو تفاوت جزيي در صفحات اوّل و آخر دارند، و اين به استفاده كننده امكان مي دهد تا فوراً بفهمد نسخه اي كه در دست دارد به كدام يك از دو شاخه تعلّق دارد، تقريباً همان گونه كه فرد انگليسي زبان مي تواند به سرعت بگويد كه فلان كتاب به انگليسيِ بريتانيايي نوشته شده يا به انگليسيِ آمريكايي.
وضعيت سومي كه الكتاب پيدا كرده در نسخه ي ميلان به چشم مي خورد كه متأسّفانه [ نه تمامي بلكه ] فقط بخش نسبتاً عمده اي از كلّ كتاب است، ولي ( با توجّه به اينكه تاريخ استنساخ آن را موقّتاً به سده ي پنجم متعلّق دانسته اند ) آن قدر كهنه و متفاوت با روند كلّي است كه مي تواند به لحاظ تاريخچه ي اين اثر حائز بيشترين اهميت باشد.
نظم كتاب
همان طور كه ديديم، واضح است كه سيبويه همواره طرح كامل الكتاب را در ذهن داشته است. به علاوه، نظم محتواي كتاب خود شاهد روشي به دقّت حساب شده و سخت ساختارمند است. كتاب، پس از چند صفحه اي در مقدّمات نظري در سطحي عالي، نخست نحو عربي، سپس صرف و سرانجام آواشناسي اين زبان را بررسي مي كند. اين توالي در دستور زبانهاي توصيفي غرب به ندرت دنبال مي شود (حتي تلويحاً هم از آن انتقاد شده است )، اگر چه اين توالي بيانگر ترتيبي است كه عناصر زبان به طور طبيعي جلب توجّه ناظري را مي كند كه بايد نخست با عباراتي كامل شروع، و سپس آنها را به مؤلّفه هاي صرفي و آوائيشان تجزيه كند.هفت فصل اوّل الكتاب كه به مسائل كلّي مي پردازد مسلماً به مثابه نوعي پيش گفتار در نظر گرفته شده است. آنها در واقع چنان متمايز از بقيه ي كتاب اند كه با اطمينان مي توان گفت كه همان رساله ي كوتاهي را تشكيل مي دهند كه نحويون سده ي چهارم آن را به سيبويه منسوب كرده اند. هيچ دليلي وجود ندارد كه چنين اثري هرگز مستقلّ از الكتاب منتشر شده باشد. اما شواهد به دست آمده از منابع ديگر شكّي باقي نمي گذارد كه اين قسمتهاي مقدّماتي الكتاب همان رساله اي است كه نحويون بعد از سيبويه درباره اش اظهار نظر كرده اند.
منابع اطّلاعات در الكتاب
سيبويه در مقام يك مسلمان از منزلت يگانه ي عربي قرآني و احاديث نبوي نيك آگاه بود، و همچنين نسبت به اهميت خاص شعر غير ديني نزد عربهايي كه وي قصد داشت زبان آنان را وصف كند، هيچ ترديدي نداشت. مع ذلك، او به عنوان يك زبان شناس، به همان اندازه واقف به اين نيز بود كه هيچ يك از اين گونه هاي فاخر سخن نمي توانستند نقش شواهدي را براي او ايفا كنند، چه رسد به اينكه الگوهاي گفتار عادي و روزمرّه باشند. به همين سبب، او مجبور بود اطّلاعات خود را از محيطهايي به دست آورد كه عربيِ خالص در آنجاها تحت هر شرايطي بر زبانها جاري مي شد، يعني از اعراب بيابان نشين. اينان تنها جامعه ي زباني بودند كه به سبب تحضّر يا شهري سازي جديد اسلام آلوده نشده بودند. نهايتاً ما مي توانيم شش مقوله اطّلاعات را در الكتاب تشخيص بدهيم كه در اينجا فهرستي از آنها را به ترتيب درجه ي طبيعي بودن و نتيجتاً معيار بودنشان، مي آوريم:1. زبان طبيعي اعراب بدوي؛
2. زبان مصنوع شعر عربي؛
3. زبان اساساً متفاوت قرآن؛
4. حديثهاي پيامبر؛
5. ضرب المثلها و عبارات اصطلاحي؛
6. كلمات و جملات برساخته.
پيداست كه دو فقره ي اوّل و آخر در اين فهرست نماينده ي دو نقطه ي متقابل از درجه ي اصالت و صحّت زبان اند: شماره ي 1 تماماً براساس مشاهده است، و شماره ي 6 اغلب چيزي بيش از حدس فلان نحوي نيست، در حالي كه همه ي مقولات بينابين سطوح و انواعي از تصنّع را نشان مي دهند كه هيچ يك مولّد يا زايا نيستند.
اطّلاعات به دست آمده از اعراب بدوي
منبع اصلي سيبويه زبان طبيعي بيابان نشينان بود كه علي الرسم در غرب به لقب جمعي « بدوي » (7) معروف اند و در كتب نحو معمولاً اَعراب خوانده مي شوند ( عنواني نه قومي بلكه زبان شناختي )، يا بعضي اوقات به طور اخصّ به نام قبيله شان از آنها ياد مي شود. اگرچه داستانهايي درباره ي بعضي زبان شناسان نقل مي شود كه با بدويان در سرزمينهاي خودشان ملاقات كرده اند، اما چيزي كه از حدّ يك احتمال فراتر مي رود اين است كه در سفرهاي بدويان به شهرها، به ويژه به بصره و بالأخص در بازار مِربَدِ اين شهر با آنها مصاحبه مي شده است.مسلّم است كه سيبويه شخصاً به اعراب بدوي گوش مي داد و در موضوعات مربوط به نحوه ي كاربرد كلمات از آنها مي پرسيد، اما احتمالاً بيشتر بر شواهد غيرمستقيم به دست آمده از منابع موثّق و محترم، به ويژه خليل بن احمد تكيه مي كرد. سيبويه معمولاً گزارش مي دهد كه خليل به او گفته: « ما از اعراب پرسيديم و دريافتيم كه آنان موافق اند »، يا حتي به طرز مشخّص تر « ما از اعراب عُلوي و تميمي سؤال كرديم »، و عباراتي از اين دست. در مواقع ديگر، اين سيبويه است كه پرسشهايي را مطرح مي كند: وقتي از عربها پرسيد چه چيزي از اين نفرين: اللّهُمَّ ضَبعاً و ذِئباً، كه در حق گلّه هاي ديگري گفته مي شود، حذف شده است، ايشان به او گفتند: « اِجمَع يا اِجعَل فيها ». شيوه هاي درخواست اطّلاعات البته تا حدّي بدون تشريفات است، چه هنوز تا تكامل روشهاي مطالعات نظام مند صحرايي زمان درازي مانده بود، هرچند كه خبر داريم نحويون متأخّرتر يادداشتهايي با خود حمل مي كردند، و حتي پس از گردآوري داده ها در آنها دست مي بردند. اين امكان كه شواهد را مي توان دستكاري كرد امر پذيرفته شده اي بود، كما اينكه مي شود آن را از اظهارنظر اتّفاقي استنباط كرد كه مي گويد يونس [ بن حبيب، نحوي سرشناس و معاصر سيبويه ] نمونه اي از كاربرد كلمه اي را، « بدون گذاشتن آن در دهان گوينده »- بِغَير تلقين- در اختيار سيبويه گذاشت. نقطه ي مقابل اين، « مسأله ي زنبور » (8) است كه ضمن ان كسائي نحوي احتمالاً به حاميان بدوي خود تلقين كرده بود كه فلان پاسخ خاصّ را بدهند.
نه هر فقره اي صِرف اينكه از عربي بدوي به دست مي آيد پذيرفته مي شد؛ سيبويه گهگاه عملاً به خطاهايي در گفتار آنان اشاره مي كند و كاربرد خاصّي را « بسيار بد » ( رَديء جدّاً ) مي خواند و از گروهي نادرست در سخن با عنوان « اهل الجفاء » ياد مي كند. راويان بعضي قبايل قابل اعتمادتر از بقيه به شمار مي آمدند. از عباراتي همچون « مَن يُثاقُ بعربيّتهِ » ( كسي كه عربي او قابل اعتماد است )، يا « تُرضي عربيّتُه » ( عربي او رضايت بخش است ) برمي آيد كه بدويان ديگري بودند كه عربي آنها پذيرفتني نبود.
مع ذلك، نسبت به يك چيز ترديدي نيست و آن اين است كه معتبرترين لهجه متعلّق به حجاز بود، سرزميني كه قريش در آن مي زيستند و قرآن به لهجه ي آنها به كتابت درآمد. وقتي سيبويه از حجازي به عنوان « عربيِ خوبِ كهن » ياد مي كند، منظورش اين است كه محترم ترين گونه اي از زبان كه او معرّفي و توصيف مي كند همان است كه در حجاز بدان تكلّم مي كنند، يعني آنچه كه امروز « عربيِ غربي » خوانده مي شود، در مقابل « لهجه هاي شرقي » كه جمعاً « تميمي » نام گرفته اند و در منطقه اي كه سيبويه زندگي مي كرد متداول بود. مع ذلك، اين نيز مسلّم است كه لهجه ي حجازي الگوي واقعي گونه ي عملي زباني نبود كه سيبويه در پي توصيف آن بود. زبان اصيل يا فُصحَه، كه او مي خواهد از اطّلاعات به دست آمده استخراج كند مبتني است بر نوع شرقيِ عربي، يعني گونه ي تميمي، كه او يك جا آن را « اَقيَس »، يا قاعده مندتر از نوع غربي مي خواند، و در اشاره به حجازي به عنوان « عربيِ خوبِ كهن » مختصري اثر جانبداري احساس مي شود.
بارها در الكتاب به خواننده اصرار مي شود كه از كاربرد « اعراب » تبعيت كند و در محدوده ي آن باقي بماند، و اين سؤالات مختلفي را پيش مي آورد كه معمولاً در الكتاب هرگز به تفصيل بدان پرداخته نشده، اما صرفاً بديهي تلقّي شده است:
الف- در استفاده از نحوه ي كاربرد زبان بدوي به عنوان اساس ساختِ يك دستور زبان عربي و آنگاه به كارگيري همين دستور زبان براي ارزيابي ديگر داده هاي به دست آمده از بدويان ذاتاً دور باطلي وجود دارد. اين موضوع را سيبويه خود صريحاً بيان نمي كند، ولي مي توان فرض كرد كه او اين وضعيت را تناقض نماي اجتناب ناپذيري در استقراء، يا استدلال از جزو به كلّ، مي شمرد، موضوعي كه وي را در آن زمان نگران نمي كرد اما براي نحويون بعدي كه در كار سر و سامان دادن به كتابهاي دستور زبان و به نظم درآوردن آنها بودند اسباب بيشترين دغدغه ي خاطر بود.
ب- همين طور، اعتماد كردن به گويندگان بومي اين فرض را با خود به همراه دارد كه ممكن نيست آنان خطا كنند، و به همين دليل بايد هر فقره از داده هاي ايشان را پذيرفت. سيبويه، باز به اقتضاي ملاحظات عملي، نمي توانست به وضوح اين كار را بكند و چنين هم نكرد: همان طور كه قبلاً گفته شد، در غلط و مردود دانستن فلان شكل يا بهمان ساختار درنگ نمي كند و حتي، در سطحي ظريف و حسّاس تر، پاره اي از داده ها را در مقايسه با داده هاي ديگر كمتر با قواعد كلّي مستنبط خود ارزيابي، و به ضبط آنها مبادرت مي كند؛ يعني، نظام دستوري او كاربردهاي اقليتها را به رسميت مي شناسد، ديگر از گونه هاي متفاوت ميان طرز تكلّم قبايل مختلف [ كه از نظر سيبويه مهم است ] حرفي نمي زنيم.
ج- با اين همه، سيبويه و خليل در چارچوب آن حدود به خدشه پذيري منابع خود واقف اند: خليل مي گويد چيزهايي از اعراب روايت مي شود كه دلايل اصلي آنها اكنون از ميان رفته اند، و ما صرفاً مجبوريم آن بي قاعدگيها و تناقضات را قبول كنيم. اين نيز واضح است كه استادان خود سيبويه ممكن بود بر سرِ آنچه شنيده بودند در ميانشان اختلاف نظر باشد. وقتي تضاد شواهدي از اين دست در ميان است، سيبويه معمولاً آن را صادقانه گزارش مي كند، هر چند كه نسبت به انتخاب برتر خود براي ما جاي هيچ ترديدي باقي نمي گذارد.
د- عنصر مهم در تفكّر سيبويه، كه بيشتر غيرمستقيم است تا صريح، تقابل ميان كاربرد صحيح زبان بنا به احساس و شمّ طبيعي گوينده، از سويي، و بر ساخته هاي ذهنيِ نحويون، از سوي ديگر، است. همچنان كه ديديم، نحويوني بودند كه- اگر اصلاً بتوانيم آنان را به اين نام بخوانيم- عبارات و جملاتِ غير موجودي را به قياس خلق مي كردند و انتقاد تند سيبويه را برمي انگيختند.اين جنبه ي فنّي مهمي از نظام نحوي سيبويه است كه از نظر اعتبار و درستي استدلالات نحوي در سده هاي بعدي نتايجي بر آن مترتّب است.
هـ - محتملاً مهم ترين جنبه ي نظري استفاده ي سيبويه از داده هاي بدويان اذعان او به اين واقعيت است كه گويندگان هر زبان عباراتي را خود از روي قياس مي سازند. اين موضوع بعداً به تفصيل بحث خواهد شد.
سيبويه در جايي « قرائتي » از قرآن را كه از يك بدوي شنيده، نقل مي كند. آنچه از اين تطابق جزئي يا همپوشي محدود ميان منابع [ كسب اطّلاعات درباره ي كاربردهاي عربي ] برمي آيد سخت جذّاب است، اما متأسّفانه چون موردي منفرد و استثنايي است، نمي توانيم از آن درباره ي تداول احتمالي گونه اي شفاهي از قرآن در ميان اعراب صحرانشين هيچ نتيجه گيري بكنيم. از سوي ديگر، كم اتّفاق نمي افتد كه از داده هاي به دست آمده از بدويان براي توضيح فلان كاربرد قرآني استمداد شود.
داده هاي شعري
روايات قديم حاكي از اينكه سيبويه هزار و پانزده بيت در الكتاب نقل كرده، بنا به تحقيقات جديد به رقم دقيق ترِ 1056 بيت از 231 شاعر متعلّق به 26 قبيله، افزايش داده شده است ( بعضي اين رقم را، به استثناي تكراريها، 1047 تعيين مي كنند ). از اين تعداد تنها سه مورد از شعراي معاصر سيبويه است. تازه، نسيبت به حضور اين سه تن در الكتاب ترديدهايي وجود دارد؛ بقيه ي آنها شاعران پيش از اسلام يا عهد اموي اند، شايد به سبب آنكه احساس مي شد زبان اشعار جديد غير اصيل است. اين نكته ي مهمي است كه ابيات دقيقاً به شكلي يكسان در هر نسخه اي [ از الكتاب ] نقل نشده است،بعضاً، بي ترديد به سبب تفاوتهاي ناشي از دهان به دهان شدن آنها و نيز شايد براي آنكه به روايت الكتاب از آن اشعار صبغه ي محلّي داده شود، همان گونه كه ويرايشهاي « شرقي » و« غربيِ » اين اثر را عمداً اندكي متفاوت ساختند.همچنان كه زندگي نامه نويسان گزارش مي دهند، سيبويه سرايندگان اشعار را مشخّص نمي كرد، كاري كه بعدها به توسط جَرمي ( د:225ه ق. )، شاگرد اخفش انجام مي گرفت، به استثناي پنجاه شاعر كه مي گفت نتوانست هويت آنان را معيّن كند. پژوهشهاي جاري ثابت كرده است كه در انتسابها در نسخ مختلف يكدستي وجود ندارد، و سرايندگان نيمي از اشعار به طرز قابل اعتمادي هنوز مشخّص نيستند و 108 بيت همچنان فاقد سراينده ي شناخته شده اي است. حدس بعضي در مورد تصميم سيبويه به حذف اسامي گويندگان اشعار اين است كه اين اسمها به حدّ كافي شناخته شده بودند، يا اينكه سيبويه از انتسابهاي جعلي مي ترسيد، اما اين نيز ممكن است كه اطّلاعات موردنياز به سهولت قابل دسترسي نبوده است چه، علاقه به تحقيق در شعر پيش از اسلام در زمان سيبويه فقط در مرحله ي ابتدايي خود بود. از طرف ديگر، سيبويه با جهات فنّي عروض كاملاً آشنا بود ( چند قسمت از كتابش، مثلاً به اَشكال كلمات قافيه مي پردازد )، و ما به اين مطلب نيز واقفيم كه غرض از شعر كاربرد آن در غِنا و ترنّم بود، كه هر دو در تقابل با سبك قرآني تلاوت قرار مي گرفت.
از فصل هفتم رساله به وضوح برمي آيد كه شعر شأن ويژه اي دارد. اما اگرچه به اين فصل گهگاه به عنوان « حجّتي » در تأييد يك قطعه نثر يا كاربردي قرآني استناد مي شود، اما اغلب به عنوان شاهدي بر كاربردهايي كه از لحاظ ساختار نادرست يا لااقل خلاف مرسوم اند عرضه مي شود. سيبويه خود اين بي قاعدگيهاي ساختاري را ابداً مهم نمي شمرد: از نظر او هميشه امكان اين هست كه بدون تبعيت سفت و سخت از قواعد، با ديگران ارتباطي موفقيت آميز داشت، و شاعران هر موقع اوزان شعري ايجاب كند در اتخاذ اين روش آزادند ( آزادي عمل در شعر را « اضطرار » يا « ضرورت » مي خوانند و اين هر دو طنيني از اصطلاحات حقوقي را با خود دارند ). پس، نقل قولها يا شواهد شعري صرفاً نشان دهنده ي كنار آمدن شاعر با محدوديتهاي وزني شعر است و نبايد آنها را الگوهايي براي كاربرد صحيح در نثر به حساب آورد. شعر ( و نه اصطلاح متأخّرترِ « نظم » ) و كلام ( نه اصطلاح متأخّرترِ « نثر »؛ سيبويه معمولاً كلام را هم براي « گفتار » هم براي نثر به كار مي برد ) هر دو صرفاً دو حالت از سخن اند، هر يك با قواعد خاصّ خود: ثابت شده كه سيبويه به اين تفاوت بسيار توجّه داشته است، و ديگر اينكه، هر وقت شعري را نقل مي كند غالباً به ارزش آن به عنوان شاهد، يعني قرابت نسبي آن به هنجارهاي نثر و درجه ي مقبوليت چنان گونه هايي از سخن در زبان رايج ميان مردم، اشاره مي كند.
اطّلاعات قرآني
شكل مكتوب قرآن تا پيش از زمان سيبويه تثبيت شده بود، هر چند كه شيوه هاي پرداختن به « قرائات » مختلفِ آن هنوز مراحل تكامل را مي پيمود، و او هم از « مصاحف » هم از « قرائات » سخن مي گويد. شمار عبارات منقول از قرآن جمعاً 421 احصا شده است. نظر كلّي اين است كه سيبويه عموماً دغدغه ي اشارات دينيِ قرائات مختلف را نداشت و او احتمالاً فقط به منظور عرضه ي شواهدي براي فلان ساختار نحوي به اقتضاي مورد و زمان از ميان آن قرائات انتخاب خودش را مي كرد. اما گاه از پاره اي قرائات سخت انتقاد مي كند و اين مسأله ي موثّق بودن يا نبودن قرائات مختلف را در آن مراحل آغازين مطرح مي كند: سيبويه نه به ندرت تصريح مي كند كه طرز قرائت فلان اقليت زباني را تأييد مي كند، و حتي در جاهايي قرائتهاي اكثريت را « بد » يا « غلط » مي خواند. البته، در چنين مواردي مسئله ي نحو كلام الهي نيست، بلكه اين اختلاف قرائتهاي متفاوتِ به ياد مانده از متن قرآن است كه بايد توجيه و ارزيابي شود.سيبويه علاقه ي خاصّي به اين نداشت كه زبان قرآن را الگويي بي عيب و نقص براي ارتباطات زباني روزمرّه قرار دهد. با اينكه مي گويد قرآن به زبان مؤمنان نازل شد و [ لذا ] از رويه ي مرسوم زبان شناختي آنها پيروي مي كند، هيچ اشاره اي دالّ بر اينكه تقليد از نحوه ي كاربردهاي قرآني مطلوب است وجود ندارد. چيزي كه حتي از اين كمتر به آن برمي خوريم بحث از مرتبت اعجاز وحي الهي است كه قرآن را تقليد ناكردني ساخته است.
اتّفاق نظر بر اين است كه زبان قرآن، در حالي كه كاملاً در چارچوب قواعد عربي صحيح است، اين قواعد را فراتر از آن مي برد كه گويندگان معمولي چنان كنند يا از عهده اش برآيند. اين است كه مي بينيم سيبويه ممكن است مدتي را صرف تحليل مسئله ي نحوي مشكلي بكند، صِرفاً براي آنكه نشان دهد فلان مورد در واقع ساختاري قرآني است، با اين اشاره ي تلويحي كه چنين ساختاري را نبايد تقليد كرد. مثلاً در بحث از امكانات مختلف در جمله هاي شرطي، آنجا كه فعل جمله واره ي اوّل ( شرط ) بايد معمولاً همان شكلي را داشته باشد كه جمله واره ي دوم ( جزا ) دارد، مي گويد كه در عمل موارد متعدّدي از نقض اين قاعده چه در قرآن و چه در اشعار وجود دارد؛ او به طرز مطلوبي اين موارد را نقل مي كند، اما توصيه نمي كند كه گوينده ي معمولي آنها را الگوي خود قرار دهد. او در مواقعي ديگر جمله اي را از خود مي سازد كه ساختار قرآن را در قالبي غير ديني عيناً تكرار مي كند، مثلاً: « اِختَرتُ الرِّجالَ عبدالله » ( مردان را انتخاب كردم، عبدالله [ به ويژه ])، بازتابي از آيه ي 155 سوره ي اعراف: « اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً » ( موسي مردمش را برگزيد، [ به ويژه ] هفتاد مرد )، اينجا نيز با اين اشاره ي مشخّص كه چنين كاربردهايي بهتر است محدود به قرآن بماند. (9)
يك حوزه ي ديگر هست كه سيبويه خود را كاملاً دور از آن نگه مي دارد و آن گرفتار شدن در تبعات كلامي تجزيه و تحليل نحوي است. او در آيه ي « إِنَّا کُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ » ( سوره ي قمر:54، آيه ي 49 )، به معناي تحت اللفظي « به درستي هر چيزي، ما آفريده ايم آن را به حكم »، به شكل مرفوعِ « كلّ » علاقه دارد؛ زيرا دقيقاً كلُّ در حالت مرفوع قياسي و بقاعده تر است، هر چند كه شكل منصوب اين كلمه، به قول خودش، عربيِ درستي است. (10) ولي كاري كه از آن اجتناب مي كند اين است كه، مانند معتزليان، نظريه پردازي كند و بگويد كلّ در حالت نصبي مي تواند منطقاً اين معنا را برساند كه چيزهايي هست كه خداوند نيافريده است. گفته شده است كه سيبويه از چنين تعقيداتي، چه كلامي چه فقهي، كلّاً دوري مي جست و بدين ترتيب تأييد مي كرد كه براي او قرآن در درجه ي اوّل سندي زبان شناختي بود كه محتواي ديني آن ربطي به مقصود او نداشت.
اطّلاعات حديثي
در نگاه نخست، شايد تعجّب آور باشد كه در الكتاب اين قدر كم از احاديث نقل شده و هيچ نامي از پيامبر (ص) برده نشده است، حتي در چند موردي كه به مطالبي از حديث استشهاد شده است. در حقيقت، نمونه هاي انگشت شماري را مي توان با اطمينان خاطر حديث دانست كه بارزترينِ آنها حديث معروف است: «كلُّ مَولودٍ يُولَدُ عَلَي الفِطرَةِ حتّي يكونَ أبَواهُ هُما اللَّذانِ يُهَوِّدانِهِ و يُنَصِّرانِهِ » (11).چنين ادّعا شده كه احاديث براي سيبويه فايده ي كمتري داشت چون وفور شواهد مستقيمِ برگرفته از بدويان و متن قرآن، آن احاديث را غير لازم مي كرد، اما توجيه متقاعدكننده تري در ميان است. يقيناً سيبويه هر مقدار داده هاي غيرديني كه مي خواست در اختيار داشت و « ويرايش » نسبتاً روشن و خالي از ابهامي از قرآن را با قرائتهاي مختلف آن نيز داشت، ولي چيزي كه نداشت متن مكتوب قابل اعتمادي از احاديث بود، زيرا روند منظّم گردآوري حديث تا چند دهه پس از وفات او آغاز نشد. از ديد او مواد حديثي كه در آن زمان رايج بود نه در قالب، نه در محتوي هنوز تثبيت نشده بود. بنابراين، از سويي اصالت كلام طبيعي و خودجوش بدوي، و از سوي ديگر اعتبار و سنديت روايات مكتوب قرآن را فاقد بود.
اختلاف نظري ميان نحويون درباره ي اعتبار حديث به عنوان شواهد زباني وجود داشت. يكي از دلايل ردّ حديث ممكن است وضعيت ابهام آميز آن به عنوان نوعي گفتار رسماً غير وحياني پيامبر بوده باشد ( البته به استثناي حديث قدسي كه مستقيماً به پيامبر الهام شده است ): سرانجام، اين علي (ع) پسر عمّ و داماد پيامبر بود كه مقام انسان ناطق كامل را احراز كرد، مقامي كه بنا به دلايل الهياتي مناسب حضرت محمّد، كه كلام وحياني او از نظر هستي شناسي با گفته هاي غيروحياني اش فرق داشت، نبود. جالب اينكه اخيراً تلاشهايي شده كه حديث را به عنوان منبع اطّلاعات زبان شناختيِ خالي از نقص به سطح قرآن ارتقا دهند، و اين به نوبه ي خود مبتني است بر آنچه به نظر مي رسد گرايش مشابهي در ميان نحويون سده ي ششم- ولي ظاهراً بدون موفقيتي چندان- بوده است.
اطّلاعات برگرفته از ضرب المثلها و اصطلاحات
نزديك به چهل مَثَل در الكتاب نقل شده است، مانند « عَسي الغُويرُ اَبوساً » (12) ( شايد اين چاهك سختي به بار آورد ). همان طور كه سيبويه يادآور مي شود، اين موارد اغلب صور غيرمعمول و منسوخ، و بنابراين به لحاظ زبان شناسي سترون و غيرمولّدند؛ يعني، آنها را نمي توان به صورت الگويي براي گفته هاي جديد به كار برد. در واقع، اهميت آنها به نظر سيبويه در جهتي ديگر است، يعني به مثابه وسيله اي براي توضيح ساختارهاي بي قاعده [ غير قياسي ]، به دليل آنكه اينها به صورت ضرب المثل درآمده اند [ و به قيد ضوابط نحوي درنمي آيند ]. او مي گويد: يكي از رسوم بدويان استفاده از پاره اي عبارات منحصر به فرد است، از قبيل « لَدُن غُدوَةً » حاوي شكل استثنايي « لدُن » به جاي شكل معمول « لَدا »؛ يا « ما جائت حاجَتك ؟»، تقريباً به معناي « حاجت تو چيست ؟»، كه برخلاف صيغه ي مورد انتظار مذكّر از صيغه ي مؤنّث « جائت » استفاده شده، زيرا اينها چندان مكرّر به كار مي روند كه « مانند ضرب المثل شده اند ». (13)به منظور توجيه يا بيان علّت عباراتي در ميان داده ها كه اجزايي از آنها به قرينه حذف شده، مكرّراً به به اصل ياد شده در بالا استناد مي شود. مثلاً در پرسش « مَن أنتَ زيداً ؟» ( تو كيستي [ كه درباره ي ] زيد حرف بزني ؟) مسأله هويت زيد نيست، چه او از قبل براي گوينده شناخته شده است؛ بنابراين زيداً در اينجا، به صورت منصوب ( نه مرفوع و به شكل زيدٌ كه مورد انتظار است) بايد مفعول فعلي محذوف از قبيل « حرف زدن درباره ي » بوده باشد؛ چنين عبارتي چندان تكرار مي شود كه مانند « يك ضرب المثل متداول » شده است، يعني بيرون از قواعد معمولي نحو قرار مي گيرد.
همين طور، در « لا عَلَيك » ( هيچ [ آسيبي ] متوجّه تو نيست )، شنونده منظور را مي فهمد، بنابراين، بأسَ را مي توان حذف كرد، ليكن به گفته ي سيبويه، اين كار را فقط مي توان با « لا عَلَيك » كرد، زيرا اين عبارت يك شبه مَثَل است. جالب اينكه، موردي وجود دارد كه به علم صرف مربوط مي شود، و آن تقليل قُصِدَ ( qusida ) به قُصدَ ( qusda ) است كه معلول تكرار و وضعيت شبه ضرب المثل بودن ان شمرده شده است.
داده هاي برگرفته از ضرب المثلها و اصطلاحات را بايد از صنعت بلاغي مشابهي به نام تمثيل، كه نحويون به كار مي برند، متمايز دانست. نك: بخش بعدي.
كلمات و جملات برساخته
هركس كه متون دستور زبان عربي را مي خوانددير يا زود به زيدِ خستگي ناپذير برمي خورد كه غالباً عمرو همواره محنت كش را مي زند، و در صورت لزوم عبدالله، بكر و خالد، و گاه نيز سيده هند به كمكش مي آيند. اين نامهاي بي نشان هزاران جمله و جمله واره ي ساختگي را كه در الكتاب به صورت مثالهايي براي قواعد دستوري به كار رفته، پر كرده است؛ و جاي شكر دارد كه مي بينيم هميشه اين نه عمرو بلكه بعضي اوقات هم زيد است كه كتك مي خورد. ما نمي دانيم كه چه كسي براي اوّل بار اين نامها و شبيه سازيها را به كار برده، اگرچه بعضي حكايات اين ابداعات را به خليل منسوب مي كنند اما مي توان مطمئن بود كه عبارات مورد بررسي را روي بدويان امتحان مي كردند، يعني از ايشان مي خواستند كه نسيبت به مقبول يا مردود بودن آنها نظر بدهند. صِرفِ تعدّد اين عبارات هم كه شده بايد گفت اينها مختصه ي غالب در الكتاب، و به دو دليل شايسته ي مقداري بحث جدّي هستند.اولاً، مقصود الكتاب بيان تمامي قواعد براي توليد عربي صحيح است، و اين جملات نمادين براي چنان مقصودي كاملاً لازم است. عباراتي انتزاعي از نوع « ضَرَبَ زيدٌ عمرواً » را مي توان با جايگزين كردن فعلها، فاعلها و مفعولهاي موردنياز به صورت گفته هايي واقعي به آساني عينيت بخشيد، زيرا قواعد نحوي در قالب كوتاه ترين عبارت روشن مي شود: والّا گوينده مجبور خواهد شد قواعد را از آنچه مي شنود استخراج كند، و بدين ترتيب الكتاب را زائد و بي ثمر سازد. اين مطلبي كم اهميت نيست چه، زباني كه سيبويه آن را وصف مي كند براي استفاده كننده اي كه درصدد يادگيري آن است، يك زبان مادري نيست؛ از اين رو الكتاب بايد توانش يا استعداد بومي زبان را در قالب قواعد و مثالهاي عامّ همانندسازي كند. تفصيل بيشتر اين مطلب را پايين تر خواهيم داد.
ثانياً، اين اقلامِ برساخته علاوه بر اينكه نقش وسايل كمك آموزشي را ايفا مي كنند، مقصود كاملاً متفاوت ديگري را به عنوان مصاديقي فرضي برآورده مي سازند. در حالت اوّل، آن اقلام نحوه ي كاربرد واقعي زبان را نمايش مي دهند، اما گروه دوم حاصل حدس و فرض صِرف است و ممكن است به توليد گونه هايي اثبات و تأييد نشده منجر شود. قبلاً ديديم كه چگونه نحويون، و تا حدّ كمتري يونس، به جعل گونه هايي از جملات متّهم مي شدند كه در كلام طبيعي ساخته نمي شد. خدمت بزرگ خليل اين بود كه خطر سرِ هم كردن جملات را بازشناخت، و از پي ساختن چنين جمله هايي، بارها تصريح مي كند كه « اين مثالي برساخته است كه در عمل تكلّم نمي شود »؛ و در ارتباط با اين معنا، اصطلاح تمثيل، به معناي « تشبيه » و هم ريشه با « مَثَل » را، كه در بالا به معناي « ضرب المثل »بدان برخورديم، به كار مي برد. به همين نحو، سيبويه پيوسته با بيان اينكه جمله هاي برساخته يا الگوهاي معتبر و موّجه اند، يا صرفاً ساختگي و فرضي، موقعيت آنها را مشخّص مي كند.
اصطلاحات
سيبويه وارث واژگان فنّي عظيمي بود، گرچه روشن نيست كه دقيقاً چگونه اين واژگان به وجود آمد. قديم ترين قرآن شناسان يقيناً اصطلاحات زبان شناختي زيادي را بازشناسي و نام گذاري كردند، اما مقايسه ي اينها با اصطلاحات الكتاب نشان مي دهد كه سيبويه بخش كوچكي از اصطلاحات خود را مديون پيشينيان خود است و در حوزه ي روش شناسي از اين مقدار هم به مراتب كمتر.به جاي آنكه سعي كنيم علّت پيدا شدن اين اصطلاحات را به تفصيل بيان كنيم، سه مرحله ي متوالي به هم پيوسته در تكامل اين اصطلاحات را مطرح مي كنيم تا مگر لااقل تصوّري كيفي از تاريخچه ي آنها به دست داده باشيم.
در مرحله ي نخست، كه تاريخ آن را مي توان با مقداري مسامحه به نيمه ي دومِ قرن اوّل هجري رساند دل مشغولي عمده حفظ قرائات كتبي و شفاهي متن قرآن بود، زيرا ضرورت اقتضا مي كرد كه روشي براي گنجاندن نشانه هاي نوشتاري مصوّتها در خطّي كه تا آن زمان هنوز بدون حرف مصوّت بود وضع شود، و از آنجا كه اين كار بدون داشتن نامهاي خاصّي براي مصوّتها عملي نيست، منطقي است كه تصوّر كنيم عناصر واژگان خاصّ آواشناسي به اين دوره برمي گردد. ابتدايي ترين مفاهيم زبان شناسي از قبيل اصطلاحاتِ بنياديِ « اسم »، « فعل »، « حرف »، « صفت » ( مأخوذ از وصَفَ ) نيز احتمالاً به همين دوره باز مي گردد؛ همين طور است اسامي حركات [ = مصوّتها ]، محتملاً تحت تأثير خط سرياني، و اسامي وجوه يا حالات نحوي كه منشأ آنها مطلقاً مبهم است. در مورد اسامي مصوّتها، علاوه بر استعاره هاي « حركت » و « سكون »- كه هنوز توجيهي براي چنين نام گذاري عرضه نشده- مناسبت فيزيولوژيايي معقولي در اصطلاحات « فتحه »، براي مصوّت a، و « ضمّه » براي مصوّت o وجود دارد، ولي براي كسره، كه معناي تحت اللفظي آن « شكست » است توجيهي نداريم ( مگر اينكه شكلي از كَشَر، به معناي آشكار كردن دندان به هنگام تبسّم باشد )، امّا در مورد اسامي حالات نحوي فقط مي توان حدس زد كه براي حالت فاعلي، رفع ( معناي تحت اللفظي: بالا بردن )، براي حالت مفعولي، نصب ( معناي تحت اللفظي: برپاي داشتن ) و براي حالت مضافٌ اليهي يا مجرور، دو اصطلاح جرّ ( = كشيدن ) و خَفض ( پايين آوردن ) وضع شده است ( گرچه سيبويه از دو اصطلاح اخير، فقط اوّلي را به كار مي برد ).
در مرحله ي دوم، متن كتاب خود كانون توجّه مي شود، و ديگر قضيه صرفاً به گردآوري داده ها تمام نمي شود، بلكه اكنون بايد با ديدي انتقادي بررسي شود. براي نخستين بار به روشي نياز پيدا مي شود، و در اينجا، ممكن است بي درنگ به فكر نحويون گمنامي بيفتيم كه سيبويه از آنها ياد مي كند: گروهي صاحب نظر علاقه مند به عربي كه مي دانستند اين زبان داراي بعضي قاعده منديهايي صوري و ساختاري است كه مي توان اكنون آنها را در قالب عباراتي كلّي و نظري بررسي كرد. در اين مرحله است كه فكر « قياس »، برگرفته از حوزه ي حقوق و فقه، براي اوّل بار در مورد زبان به كار رفت، مفهومي كه غير دقيق بودن آن را مي توان از واكنشهاي طعنه آميز سيبويه [ نسبت به آن ] حدس زد.
و بالأخره، ما مجموعه ي اصطلاحاتِ كاملاً تكامل يافته ي الكتاب را پيش رو داريم. ويژگي اين مجموعه، به قياس با دوره ي قديم تر، گسترده دامنيِ آن نبود ( در واقع، همان طور كه پس از اين خواهيم ديد، اصطلاحات جديد زيادي بعدها به منظور پرداختن به چيزهايي كه سيبويه به آنها نپرداخته بود، در حوزه ي دستور زبان عرضه شد )، بلكه انسجام و جامعيت آن به عنوان رويكردي خاصّ به زبان بود. اگر بخواهيم اصطلاحات سيبويه را در منظر مناسب آن بگذاريم، لازم است نخست ببينيم چرا نحو الكتاب، و نه نظرات نحويون يا خليل يا هر كدام از ديگر شخصيتهاي اطراف سيبويه، اساس چيزي شد كه به حق نحوِ « معيار » عربي ناميده شده، و تا اين زمان همچنان باقي مانده است.
سيبويه و علم فقه
زندگي نامه نويسان سيبويه را با فقه و حديث مرتبط مي دانند؛ پس از چندين قرن نحويون اذعان كردند كه علوم نحو و فقه دو روي يك سكّه اند، هم از حيث هدف هم به لحاظ روش. اما مدّتي طول كشيد تا اين نظر پيدا شد كه شايد سيبويه منبع الهام خود را در نظريه هاي فقهي پيدا كرده است. شكاف در سنّت تاريخي مسلمين احتمالاً معلول تمايل بيش از حدّ به قلمداد كردن سيبويه به عنوان بنيان گذار علم نحو بوده، بدون آنكه در مورد پيوندهاي ميان رشته اي نيز تحقيقي بشود؛ حال آنكه اين شكاف در مغرب زمين صرفاً نتيجه ي عادتي فرهنگي است كه فرض مي كنند همه ي انديشه هاي خوب از يونانيها سرچشمه گرفته است.اصطلاحات روش شناختي الكتاب سخت حقوقي/فقهي است. اين مطلب بعداً به تفصيل بيشتري بررسي خواهد شد؛ اكنون كافي است در اينجا بگوييم: اينكه سخن به مثابه رفتار تصوّر مي شود، دو مفهوم « مكان » و « موضع »به عنوان استعاره هايي براي عملكرد كلمات به كار مي رود، ملاك صحّت [ در كلام ] كه منبعث از علم اخلاق است، و مفهوم قياس كه همه جا حضور دارد همه و همه در استدلالات فقهي حضوري پررنگ دارند، كه مي توان دقّت فقيه/ قاضي را در مورد ارزش شواهد و ادّله به آنها افزود.درواقع اين ويژگيها بود كه به نحويون بعدي اين امكان را داد كه مقاصد و روشهاي خود را با مقاصد و روشهاي علم حقوق/ فقه همطراز قرار دهند. حتي نحوه ي استدلال در الكتاب كيفيتي فقهي/ حقوقي دارد: ثابت شده است كه سيبويه به بحثهاي مبتني بر اقوي دليل و نوع استدلالهاي قياسي كه در علم فقه به صورت ملاك درآمد، بسيار توجّه داشت.
استفاده ي سيبويه از اصطلاحات
بازگرديم به اصطلاحات فنّي؛ شماري از ويژگيها شايسته ي يادآوري است زيرا به فهمِ بهتر الكتاب كمك مي كند و قدرت سيبويه را به عنوان يك زبان شناس روشن تر نشان مي دهد. اين ويژگيها عبارتند از:1. تمايز ميان زبان مقصود (14) و فرار زبان (15)؛
2. جنبه هاي معنايي اصطلاحات؛
3. كاربرد اصطلاحي واحد در بيش از يك سطح زباني.
1. در يك نظامي خطّي كه هيچ حروف بزرگ، حروف ايتاليك ندارد و ديگر قواعد نوشتاري آن بسيار انگشت شمار است، تفكيك صوريِ زبان مقصود را از فرازبان تقريباً ناممكن مي سازد. در واقع، قرائن و علائم موجود در نسخ خطّي و چاپي الكتاب كه نشان دهد نسبت به چنين تمايزهايي اصلاً احساس ضرورت مي شده، بسيار معدود است. بعدها نيز اين گونه تمايزها مطرح نشد: يك كتاب دستور زبان سده ي دهمي حاوي اين عبارت است: « جمع أجمع جمع »، يعني «[ صيغه ي ] جمعِ [ كلمه ي ] أجمَع [ كلمه ي ] جُمع » است؛ ديگر برعهده ي خواننده است كه كشف كند كدام زبان مقصود و كدام فرازبان است. با اينكه چنين وضعيتي فهم الكتاب را سخت تر مي كند، به هيچ وجه نمي رساند كه سيبويه خود از اين تفاوت [ ميان دو كاربرد زبان ] خبر نداشت؛ براي آنكه مطمئن شود كه ما متوجّه مطلب هستيم مكرّراً با خليل بازيهاي لفظي مي كنند و در آن يك اسم عام را به اسمي خاصّ تبديل مي كنند تا صرفاً ببينند كلمه چه حالتي پيدا مي كند: اين شگردي آگاهانه براي خلق واژه هاي جديد است ( برخلاف اسمهاي عام، فقط اسمهاي خاصّ را مي توان آزادانه جعل كرد )؛ منظور از خلق واژه هاي جعلي امتحان كردن فرضيه هاي ريخت شناسي يا صرفي است، از قبيل رابطه ي ميان شكل يك كلمه و صرف آن. در جايي اسامي و اصوات و حروف الفبا موضوع بازي لفظي هستند كه باز نشان مي دهد كه هم خليل هم سيبويه تفاوت ميان آنچه را كه ما ممكن است به نويسه (16)، واج (17) و تكواژ (18) تقسيم كنيم، مي دانسته اند. در يك مورد خليل پرسشي را كه صريحاً به فرازبان مربوط مي شود، مطرح مي كند و آن اينكه: وقتي كلمه ي أفعَلَ به صورتِ شاهد مثالي از ريشه ي يك فعل در عبارت به كار مي رود، نحوه ي صرف آن چگونه است ؟ آيا براي « هر أفعَلَ » بايد بگوييم: كلُّ أفعَلٍ ( يعني أفعَلَ را به مثابه يك اسم معمولي صرف كنيم ) يا أفعلَ را [ كه اصلاً فعل ماضي و غير منصرف است ] به صيغه ي فعلي اش رها كنيم ؟ خليل شك ندارد كه شكل دوم، يعني صورت مبنيِ كلمه، صحيح است، حال آنكه ديگران با اين نظر موافق نيستند ( و در واقع، در يكي از ويرايشها اين عبارت به صورت كلّ أفعَلٍ چاپ شده است ) و همچنان كه ديديم، خليل نيز بسيار مواظب بود كه ميان جملات حقيقي و جملاتي كه به مثابه مثال و نمونه مخصوصاً ساخته مي شود، فرق بگذارد.
2. سرشت اصطلاحات فنّي استعاري بودن آنها است و الكتاب هم پر از اين دست كلمات است. سيبويه، مطابقِ اعتقادش به اينكه زبان اجتماعي از كلمات است، بسياري از اصطلاحاتش تشخّص مجازي مي يابند، يعني با آنها همچون شخصيتهاي انساني عمل مي شود: كلمات متعلّق به يك مقوله ي واحد زباني را مي توان « اخوات » خواند ( مثلاً اخوات إنّ؛ بنابراين، « اخوات ثلاث » نماينده ي كلمات ثلاثي الحروف است )، در حالي كه كلمه اي اصلي را ممكن است مادرِ ( اُمّ ) مجموعه اي از كلمات خواند، مانند « أن »، حرف ربطي كه نمونه ي نخستينِ اين مجموعه است. اصطلاحات دالّ بر مقولات غالباً استعاره هايي برگرفته از زندگي روزمرّه است، مانند « امة » كه دلالت دارد بر كاربرد عامّ يك كلمه؛ يا « قبيل » براي كلمات متعلّق به دسته ي هم سنخي از كلمات. جالب آنكه وجود اين تشخّص دهي يا انسان انگاري اشيا در الكتاب بارزتر است تا اصطلاحات انتزاعي فلسفي براي مقوله يا نوع از قبيل ضَرب، نوع، صنف و جنس كه نقش آنها در الكتاب آن اندازه جزئي است كه با اطمينان مي توان فرض كرد كه سيبويه چندان نگران مصطلحات معمول در فلسفه و منطق نبود.
كلّ واژگان آواشناسي آكنده است از استعاره هايي از صفات انساني: صامتها « سالم » اند يا « معتلّ » يا حتّي حيّ يا ميّت بسته به اينكه آنها با مصوّتي همراه باشند يا نه ( توجّه كنيد به مقايسه ي ميان حركت، يعني داراي مصوّت، و سكون، يعني بدون مصوّت ). استعاره هاي ديگر مربوطند به « قوّت » كلمات، كه مي توانند « مؤثِّر » [ اثرگذار ] باشند يا « مؤثِّر » [ اثرپذير ] و از اين رو، « مشتغل به »، يا حتي منحصراً تابع كلمه ي ديگري شوند، در حالي كه پاره اي اصوات بر كلمات ديگر « غالب » اند.
از آنجا كه بيشتر اصطلاحات فنّي به شكل استعاره هايي شروع مي شوند هميشه به منفعت است كه وقتي معناي اصطلاحي آنها را شرح مي كنيم معناي حقيقي آنها را مدّ نظر داشته باشيم. اجزاي كلام در الكتاب كمابيش به وجهي عيني و ملموس نام گذاري شده، و كلماتي به كار مي رود كه محتملاً بسيار قديمي هستند، ولي روند كاربرد مصطلحات همراه با استفاده ي مستمر از استعاره ي تشخيص (19) يا شخصيت بخشي مجازي نمي تواند قديم تر از زمان خود سيبويه باشد، و وقتي با توجّه به مصطلحات روشمندي كه بعداً بررسي خواهد شد، در نظر گرفته شود، به اين نتيجه مي رسيم كه زبان از ديد سيبويه اساساً اجتماع يا امّتي از كلمات است.
3. يك مشخّصه ي چشمگير واژگان فنّي سيبويه نحوه اي است كه اصطلاحي واحد در بيش از يك سطح زبان شناختي يا در بيش از يك معنا به كار مي رود. اصطلاحي كه بيشترين انتقاد را در غرب برانگيخته « حرف »، به معناي تحت اللفظيِ « پاره يا قطعه [ اي از زبان ]» است. چيزي كه باعث ناراحتي تقريباً همه شده اين است كه سيبويه از محدود كردن اين كلمه به يك سطح زبان امتناع مي كند. او به رغم تمامي قواعد زبان شناسيِ جديد غرب، « حرف » را براي هر چيزي، از اجزاي الفبا گرفته تا جملات به كار مي برد. كلمه ي ديگري كه به طرز مبهمي به كار مي رود « حال »، به معناي حقيقيِ « حالت » يا « وضع » است، كه در الكتاب هم به بناي نحوي موسوم به « صفت حاليه » دلالت دارد و هم به وضعيت برون زباني (20) كه اين بناي نحوي اشاره به آن دارد. بنابراين، كلمه ي « راكباً » در « جاءَ زيدٌ راكباً »، هم يك فقره ي نحوي موسوم به « حال » است، هم آن وضع و حالي كه زيد واقعاً به هنگام آمدن داشته است نشان مي دهد. مثالهاي متعدّد ديگري را مي توان اينجا اضافه كرد: « موضع »، هم در معناي حقيقي هم در معناي نقش زباني؛ « منزلت » به معناي حقيقي و فنّي هر دو؛ « بدل » در نحو، صرف و آواشناسي؛ « اضافه » هم براي نشان دادن ملكيت هم به شكل پسوند « يِ » وصفي ( بيشتر موسوم به « نسبه ي »)؛ « كلام » دالّ بر هر چيزي از يك عبارت واحد ساده گرفته تا سخن كامل مفصّل و نيز به معناي نثر، در مقايسه با نظم و امثال اينها.
دفاع از سيبويه بي معني خواهد بود: مسلماً بابت اتّهامي كه به او زده شده مجرم است، ولي اين اتّهام خود غير منصفانه است. تمامي علوم اسلامي سده هاي مياني را مي توان به همين اتّهام محكوم كرد، زيرا نه فقط اصطلاحات در داخل رشته هاي علمي در سطوح مختلف، بلكه اصطلاحات واحد در رشته هاي مختلف به كار مي رود ( چيزي كه صد در صد مغاير علومِ بخش بخش شده ي امروزي است ): مثلاً، « وقف » براي نحوي يك معنا دارد، براي قاري قرآن معنايي ديگر؛ تازه، براي فقيه به معناي « اهداي پول به محلّي عامّ المنفعه » و از نظر يك متكلّم به معناي « تعليق حكم » است.
سيبويه خود در الكتاب در مقام پاسخ گويي برمي آيد:
اولاً، تمامي اصطلاحات در هر سطحي به طرزي منظّم و روشمند به كار مي رود، نه از روي بي توجّهي، بلكه بدان سبب كه با زبان همواره به صورت عملي يكپارچه و تفكيك ناپذير عمل مي شود.
ثانياً، نيّت اين بوده كه تمامي اجزاي يك گفته، از جمله گوينده و شنونده، در چارچوب اخلاقي و عملي واحدي قرار گيرد: وقتي گوينده تصميم مي گيرد كه چه بگويد، امكان زياد دارد به اقتضاي شرايط و احوال، به اختيار خود انتخابي بكند، اما پس از انجام دادن چنين انتخابي آن را بر قواعد نحوي،صرفي و آواشناختي كه بر توليد گفته ي مورد نظر به عنوان عمل يا فرايندي زبان شناختي حاكم است، عرضه مي كند. در هر يك از اين سطوح، طبق مفهومي كه سيبويه از زبان دارد، بجاست كه ملاكهاي واحدي از صحّت ساختاري و تأثيرگذاري معنايي عيناً به كار گرفته شود.
البته چند اصطلاح در الكتاب هست كه هنوز مشكل ساز است، علّت آن هم اين است كه يا كاربرد آنها هنوز نامعيّن بوده، يا كاربرد آنها در كتب دستور دوره هاي بعد تغيير يافته است. دو كلمه ي مرتبط به صفات احتمالاً هيچ گاه تن به توجيه قانع كننده اي نخواهد داد: سيبويه غالباً از « صفت » و « نعت » سخن مي گويد چندان كه گويي اين دو يك چيز هستند، و لذا تعجب مي كنيم كه چرا دو اصطلاح ظاهراً مرادف را در واژگان خود دارد. در مورد پاره اي از اصطلاحات ديگر مي توان اين طور فرض كرد كه نحويون متأخّرتر با تغييردادن يا دست كشيدن از مقولات دستوري سيبويه خود مسائلي پديد آورند؛ به هر حال، تحوّلات بعدي در حوزه ي دستور زبان نويسي اغلب مستلزم باب كردن اصطلاحاتي نو بود.
پينوشت:
1. استاد بازنشسته دانشگاه و عضو شوراي علمي دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
2. اين نوشته ترجمه فصل دوم ( صص 33-55 ) از كتاب زير است:
Carter,M.G.,Sibawayhi,I.B.Tauris,London & New York,2004.
3. از اين دو كتاب دستور زبان منسوب به عيسي بن عمر هيچ اثري برجاي نمانده است و لذا اين ترديد پيدا شده كه آيا اصلاً چنين كتابهايي وجود داشته است يا نه، گرچه يقيناً سيبويه در زمان حيات عيسي اطّلاعاتي از وي كسب كرده بود.
4. Humbert,G.Les voies de transmission du Kitab de Sibawayhi,Leiden,1970.
5. كه البته براي آگاهي از آن بايد به متن كامل كتاب مراجعه كرد.
6. مراد احمد بن يحيي بن زيد بن يسار ابوالعبّاس ثعلب، نحوي و لغوي خراساني، معروف به امام كوفيين در نحو، لغت و فقه است.
7. Bedouin
8. « مسأله زنبور » اشاره دارد به مباحثه اي ميان سيبويه و دو نحوي معروف كوفي، كسائي و فرّاء، بر سرِ انتخاب ميان « فإذا هوَ هيَ » و « فإذا هو إيّاها »، كه ظاهراً سيبويه بر خطا اوّلي را ترجيح مي دهد و اسباب شرمندگي او مي شود.
9. سيبويه، الكتاب، 37/1.
10. همو، 148/1.
11. سيبويه، 393/2.
12. همو، 51/1، 159؛ 158/3.
13. سيبويه، 50/1 - 51.
14. مراد از زبان مقصود ( object language ) همان زبان اصلي و طبيعي است كه ما در محيط و يا در مدرسه مي آموزيم.
15. فرازبان ( metalanguage ) به آن نوع زبان اطلاق مي شود كه براي توصيف و تشريح زبان مقصود به كار مي رود، مانند زبان خاصّي كه دستورنويسان براي شناساندن عناصر آوايي، صرفي و نحوي زبان معمولي به كار مي گيرند.
16. نويسه ( grapheme ) به شكل نوشتاري هر جزء زبان گفته مي شود.
17. واج ( phoneme ) به كوچك ترين واحد صوتي زبان گفته مي شود كه كلمه اي را از كلمه ديگر متمايز مي كند. مثلاً صداي « ك » در واژه كار آن را از واژه بار، نه فقط به لحاظ صوتي بلكه از لحاظ معنايي، جدا مي كند.
18. تكواژ يا واژك ( morpheme ) به كوچك ترين واحد معنايي در يك زبان گويند. مثلاً سرخ، برگ، و فكر هركدام يك تكواژ به شمار مي رود، ولي چنانچه جزء معنايي ديگري به آنها افزوده يا چيزي از آنها كم شود ديگر معناي اول خود را از دست مي دهند يا به كلّي بي معنا مي شوند.
19. Personification
20. برون زباني ( extralinguistic ) به ويژگيهايي از ارتباطات زباني اشاره دارد كه مستقيماً بخشي از زبان، به معناي اخصّ، نيستند بلكه به رسانيدن معاني منظور كمك مي كنند، مانند حركات دست، حالات صورت و امثال اينها.
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}